چقدر بیهوده بزرگ شدیم
آنقدر که حتی تو عروسک هایت را فروختی
عکس های کودکیت را پاره کردی
آنقدر که دیگر هیچ گاه
بادبادک های گم شده به کوچه ما نیامدند
دیدی چه زود تمام شد
چرخ و فلکها دیگر نچرخیدند
ارتفاع کمد خانه تان کم شد
و من دیگر
بهانه های بغل کردنت را از دست دادم
بزرگ شدیم
پیرزن های جارو سوار آمدند
ما را دزدیدند
خدا هم که گاهی مثل شعبده بازها
به کوچه ی ما می آمد
و از کلاهش خرگوش در می آورد
دیگر هیچ گاه پیدایش نشد
و ما دیگر هیچ گاه روی اعلامیه ها
برای مرگ سبیل نگذاشتیم
زمان گذشت
دیوارهای شما قد کشیدند
خانه ی ما در چکمه هایش کوچک ماند
و من دیگر هرگز
دستم به زنگ خانه تان نرسید.
مادرمیگه
هرکی خدابراش یه جفت تعیین کرده
که یه روز بهش می رسه
ولی کی؟
وقتی مرد؟
اصلا من فکر می کنم مثل یه کفشم
که لنگه نداره
پس بی خیال
نه
........
اینم شعر امروز
تعجب نکنید
سپید سرایان هم می تونند غزل بگند
فقط باید شاعر باشی
.....
...
..
.
مانند یک دیوانه ولگرد
دلتنگ چشمان توام برگرد
آخر نمی دانی چه کردی تو
با سرنوشت زخمی یک مرد
رفتی و مانده بر لب شعرم
کج قافیه های سراسر زرد
جانم به لب آمد ولی هرگز
جایی نگفتم قصه این درد
باید فراموشت کنم آری
بایک سقوط از این طناب سرد
سلام
با این همه گرما یه مشت سایه هم پیدا نمیشه
دیراومدم ولی....
و اما شعر
.......
سنگ می زنم
به احساس پنجره تان بر نمی خورد
گل می آورم
دیدن تو پژمرده تر می شود
باور کرد ه ام
برای همیشه زمستان هم که پنچر شود
آدم برفی ها
هیچ گاه آدم نمی شوند
تقدیم به کسی که بهترین روزهای عمرم با اون در حال گذره.
این جمله رو شنیدی؟
( میدونی بازیه روزگار چیه ؟ این که تو چشم بزاری و من قایم شم اونوقت تو یکی دیگه رو پیدا کنی)
نمیدونم . امروز یهو این جمله اومد تو ذهنم که نکنه یکی دیگه رو پیدا کردی و منو به خاطر این میخوای از یاد ببری.
نکنه واست اونی نبودم که میخواستی.
نکنه با حرفام رنجوندمت و تو جای دیگه ای دنبال محبت گشتی.
نمیدونم .نمیدونم. به خدا دارم دیوونه میشم.آخه واسه چی یهو باهام این کارو کردی. چرا یهو بهم گفتی ترکم کن.
چرا داری میگی فراموشم کن.چرا دیگه نمیخوای دوست داشته باشم ؟چرا ... چرا...چرا...
خدایا آخه چی شده . مگه من چیکار کردم. مگه بهش بد کردم؟ مگه کاری خواسته که واسش نکردم؟
حتی به خاطر اون آبرومو پیش همه از دست دادم. تو دانشگاه آبروم رفت، تو خونواده ام کسی که نباید میفهمید فهمید، تو شهر.حالا هر وقت میرم دانشگاه همه یه جور دیگه نگام میکنن.
همه با خودشون میگن اینم یکی از اوناستا.حالا هر وقت تو خونه اونو می بینم اونم یه جور دیگه بهم نگاه میکنه
حتی نمی دونی که چه حرفایی که بهم نزد. اما مهم نیست ، هیچ اشکالی نداره من حاضر شدم به خاطر تو آبروی خودمو ببرم اما تو چی.
حتی حاضر نیستی به خاطر من یه ذره مقاومت کنی.حاضر نیستی به خاطر من آبروتو از دست بدی.
حتی با دروغایی که بهم گفتی کنار اومدم، گفتم اشکالی نداره بچگی کرده .
حالا که به گناهش اعتراف کرده تو چرا نبخشیش.
تو حاضر نیستی یه لحظه فکر کنی که به خاطر من واسه چی باید یه ذره تلاش کنی.
حالا تو خونه نشستی و به من داری می خندی که من چقدر خر بودم که دلمو دادم دست تو.
اشکال نداره بخند، بخند منم دوست دارم تو شاد باشی.مهم نیست با چی شادی مهم اینه که شادی.
تو فکر می کردی من هیچی در مورد تو نمیدونم ، فکر می کردی سرم مثل کبک تو خودمه و ... اما اشتباه فکر می کردی.فقط نمیخواستم به روت بیارم.
حرفای دوستات تک تکشو یادمه.همشو.اما بازم مهم نیست ، مهم اینه که تو رو شاد ببینم.همیشه و در همه حال.
اگه بدون من شادی پس شاد باش و شاد بمون.
دنیای عجیبیه و ما انسانها عجیبت تر از
این دنیا.....راستی آخرش چی میشه ؟
بی خیال هرچه بادا باد...
هفت شهر عشق را عطار گشت
او هنوز اندر خم یک کوچه است
وآن یکی اندر خمش گم گشته است
وآن دگر هم عاشق است و خودپرست
من در این حیرت سرا وا مانده ام
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟
دوستای خوبم سلام...
میخواستم بدونم تا حالا فکر کردید اجداد و گذشتگان ما ایرانی ها چه چیزهایی برای ما به ارث گذاشتن؟
مطمئنن فکرتون میره به آثار تاریخی و عتیقه هایی که مونده برامون!!!
تا حالا به این فکر کردید که گاهی اوقات یک نصیحت یا یک جمله میتونه با ارزشترین ارث میون این همه میراث باشه واسه ما نسل امروز!
شاید داری به این فکر میکنی که بابا این پسره بیکاره به چه چیزای فکر میکنه این موضوع زمانی اومد توی فکرم که به یک جمله از کوروش کبیر برخوردم! خیلی رفتم توو فکر! نتونستم ساکت بشم!!! گفتم بیام اینجا بگم فکرمو و بیارمش رو وبلاگ...
اون جمله این بود:
امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت: (( ما برای شرف میجنگیم شما برای پول ))
کوروش کبیر پاسخ داد : (( هرکس برای نداشته هایش میجنگد ))
جوابی که کوروش کبیر به امپراطور یونان میده واقعا زیبا بود! فکر کنم اون لحظه ا که این حرفا رو به همدیگه زدن ، امپراطور یونان داشته عرق سرد میریخته از هیکلش....
خوشحال میشم بگید تا بدونم نظرتون رو در مورد این موضوعی که نوشتم...
فاصله ها
من از این فاصله فاصله ها دلگیرم
بی تو اینجا چه غریبانه شبی می میرم
دل من با همه آدمکانی که به دنبال تواند
قهر میگردد ومن با خود خود درگیرم
دیر سالی است که می خواهم از اینجا بروم
ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم
مثل این است که من با همه هق هق خود
روی سجاده احساس تو جان می گیرم
ساعت گریه وغم هیچ نمی خوابد ومن
در الفبای زمان خسته این تقدیرم
رمز زندگی مفید و زیبا
شوخ طبع و شاد باشیم.
خنده باعث « افزایش آندروفین » یا هورمون آرامش در بدن می شود . خندیدن دردها را تسکین می دهد ، بازدهی سیستم تنفسی را بالا می برد و باعث صمیمیت و دوستی بیشتر می شود ؛ اما اگر ازحد معمول خارج شود ،به لودگی و تمسخر کشیده می شود پس در حد و اندازه ی مناسب شوخ طبع و دلپذیر باشیم .
به دیگران کمک کنیم و دلخوری ها را ببخشیم و نادیده بگیریم .
به مسئولیت های مذهبی توجه خاص داشته باشیم .
دوستان و معاشرینمان را با دقت انتخاب کنیم .
اعتماد به نفس داشته باشیم .
این چند اصل را همواره در نظر داشته باشیم .
شرلوک هولمز
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!
بله، در زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم
روزی مردجوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب دنیا را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.
مرد جوان در کمال افتخار و با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود می پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید. اما پر از زخم بود. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پرنکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پرنکرده بود.
مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد. مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت: تو حتما شوخی می کنی ! قلبت را با قلب من مقایسه کن، قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است. پیرمرد گفت درست است. قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؟ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام، اما این دو عین هم نبوده اند.
گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتی ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند این ها همین شیارهای عمیق هستند گرچه دردآورند، اما یادآورعشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند پس حالا می بینی که زیبای واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دست های لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد، سالم نبود ولی از همیشه زیباتر بود ...
با زمانبندی صحیح آب خوردن اثر آن را در بدن خود بالا ببرید
دو لیوان آب -- بعد از بیداری -- کمک می کند به فعال کردن ارگان های داخلی
یک لیوان آب -- 30 دقیقه قبل از غذا -- هضم راحت غذا
یک لیوان آب -- قبل از گرفتن حمام -- کمک می کند به کاهش فشار خون
یک لیوان آب -- قبل از خواب -- به منظور جلوگیری از سکته مغزی یا حمله قلبی
*************************** به دوستانتون هم این نکته را آموزش دهید و کتاب ابن سینا را حتما در این باره بخوانید نکته های جالبی را در درون خود نهفته دارد نظر هم یادتون نره .....منتظرتون هستم
معیار واقعی بودن تصمیم، آن است که دست به عمل بزنیم. آنتونی رابینز
اجازه نده ترس تو را فلج سازد. مارک فیشر
افرادی که از ریسک کردن میترسند، به جایی نمیرسند. مارک فیشر
نشاط، آزادی مطلق است. تو حرکت به بالا را آغاز میکنی؛ نشاط به تو بال می دهد تا با آن پرواز کنی. اشو
منشا همه بیماریها در فکر است. ژوزف مورفی
رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است. آنتونی رابینز
چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد. ژوزف مورفی
افراد موفق هیچ وقت اجازه نمیدهند که شرایط آزارشان دهد. مارک فیشر
افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست میدهند هرگز موفق نمیشوند. مارک فیشر
اعمال ثابت ما سرنوشت ما را تعیین میکند. آنتونی رابیتز
تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند، فاصله این دو را زندگی کنیم. سانتابان
هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند، تخیلات پیروز میشوند. مارک فیشر
وقتی که هدف روشنی داشته باشیم احساس روشنی به ما دست میدهد. آنتونی رابینز
ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم. ژوزف مورفی
هر واقعه ای در آغاز به صورت رویا است. کارل سندبرگ
هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب کند. ژوزف مورفی
قانون زندگی، قانون باور است. ژوزف مورفی
اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل میدهد. آنتونی رابینز
با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی آغاز میکنید. آنتونی رابینز
برای شروع باید باور داشته باشی که میتوانی، سپس با اشتیاق شروع کنی. مارک فیشر
اگر نمیدانی به کجا میروی به هیچ کجا نخواهی رسید. مارک فیشر
سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. مارکوس گداویر
نظر یادتون نره دوستای خوب ومهربونم