سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ شخصی پیمان زارعی

عشق یعنی صدای پای اب

عشق یعنی تکرار لحظه ها

یعنی گم شدن در پس کوچه ها

یعنی فریاد زدن زیر رگبار باران

یعنی لطافت صبحگاهی را لمس کردن

یعنی نکاه کردن و احساس خوبی داشتن

یعنی نگران بودن برای کسی

یعنی فکر کردن به یک چیز واحد

یعنی دیوانه وار نوشتن

یعنی دیدن رنگها

یعنی کور بودن

یعنی چشمان ارام و زیبا

یعنی دل صاف و پاک

یعنی سکوت شب

یعنی نور شدید

یعنی درک عمیق

یعنی حرکت

یعنی جنگ با اهریمن

یعنی فرار از دست بدی

یعنی مسافر

یعنی با صدای ارام با کسی حرف زدن

یعنی وجود نداشتن فاصله و زمان

یعنی ازاد کردن خوبی ها

یعنی تداوم زندگی ...

در ادامه می خوام بنویسم که...

در سکوت مبهمی محبوس بودم . حس نداشتم ولی رنجور بودم . بی ادراک بودم . وجود نداشتم . در تاریکی مطلق بودم . در ناکجا اباد عالم بودم . اصلا" نبودم . یادم نمی اید دگر چیزی بیش از این که عدم بودم .

و ناگهان عشق ...

عشق خودنمایی کرد . عشق گفت باش و من شدم . عشق مرا افرید ، عشق مرا جان داد ، عشق مرا عاشقی اموخت . عشق به من عشق ورزید . عشق خدا بود و هست و خواهد بود ، عشق یعنی قدرت بی انتهای تصور من ، عشق یعنی حضور در همه جا و همه چیز ، عشق یعنی مقصد راه ها . یعنی ، بیشتر از این نمی دانم . یعنی ...

من عاشق کسی هستم ، تو عاشق کسی هستی ، او عاشق کسی هست . اینها زیر مجموعه های عشق هستند . عشق این و ان ندارد عشق از یک جنس است .

عشق یاد داد که عاشق خوبی باشیم . عشق(ماسوا الله) یعنی تولد ، زندگی ، مرگ . من که گفتم عشق یعنی یک رنگی اینها که رنگارنگ هستند ،  با هم تضاد دارند . و عشق می گوید این مسیری است به سوی من . به سوی بهتر بودن و بهتر زندگی کردن .

من گاهی تو را فراموش میکنم ، از تو دور می شوم . ولی عشق چقدر عاشق من است که مرا یک لحظه هم از خود دور نمی کند . و من چقدر ظالم هستم . و تو دوباره درس ات را یاداوری میکنی ،  دوباره می اموزی و دوباره تلنگر می زنی به منه ... ، و من می گویم دوستت دارم ، می پرستم ات ، من ، من عاشقتم .

        


ارسال شده در توسط پیمان زارعی عمرآبادی